کد مطلب:162507 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:147

جیحون یزدی
آقا محمد یزدی مشهور به تاج الشعرا متخلص به جیحون، از شاعران اوایل قرن سیزدهم هجری است. وی دارای دیوان شعری است كه یك بار در 1316 ه.ق. در بمبئی و دوبار به سالهای 1336 ه.ش.و 1363 ه. ش در تهران به چاپ رسیده است. او به سال 1301 یا 1302 ه.ق. در كرمان وفات یافت. مجموعه ای به نام نمكدان نیز از او باقی است كه در سال 1316 ه.ق. در بمبئی چاپ شده است. [1] .

انتخاب از مخمس مرثیه:



ای حرم كعبه ات ز حلقه به گوشان

وی دل دانای تو زبان خموشان



با تو كه گفت از حسین چشم بپوشان؟

خاصه در آن دم كه اهل بیت خروشان



نزدش با اصغر آمدند معجل

گفتند كاین طفل، كو چو بحر بجوشد



نیست چو ما كز عطش به صبر بكوشد



اشك بپاشد چنانكه خاك بپوشد

رخ بخراشد چنانكه جان بخروشد



جز به كفی آب، عقده اش نشود حل

هی به فغان خود ز گاهواره پراند



مادر او هم زبان طفل نداند



نه بودش شیر تا به لب برساند

نه بودش آب تا به رخ بفشاند



مانده به تسكین قلب اوست معطل

گاهی ناخن زند به سینه ی مادر



گاهی پیچان شود به دامن خواهر



باری از ما گذشته چاره ی اصغر

یا بنشانش شرار آه چو آذر



یا ببرش همرهت به جانب مقتل




شه ز حرمخانه اش ربود و روان شد

پیر خرد همعنان بخت جوان شد



زان پدر و زان پسر به لرزه جهان شد

آمد و آورد، هر طرف نگران شد



تا به كه سازد حقوق خویش مدلل

گفت كه ای قوم، روح پیكرم است این



ثانی حیدر، علی اصغرم است این



آن همه اصغر بدند، اكبر است این

حجت كبرای روز محشرم است این



رحمی، كش حال بر فناست محول

او كه بدین كودكی گناه ندارد



یا كه سر رزم این سپاه ندارد



بلكه بس افسرده است و آه ندارد

جای دهید آنكه را پناه ندارد



پیش كز ایزد برید كیفر اكمل

ناگه از آن قوم از سعادت محروم



حرمله اش راند تیر كینه به حلقوم



حلق ورا خست و جست بر شه مظلوم

وز شه مظولم آن سه شعبه ی مسموم



رد شد و سر زد ز قلب احمد مرسل

طفلی كز تشنگی به غم شده مدغم



جست و برآورد دست و خست و رخ از غم



گردن و سر، گاه راست كرد و گهی خم

شه ز گلویش كشید تیر و همان دم



ملك جهان بر جنان نمود مبدل

باز ای مه محرم پرشور، سر زدی



واندر دلم شراره ی عاشور بر زدی



آن سر كه چرخ روی به پایش همی نهاد

بر نوك نی نموده به هر رهگذر زدی



دستی كه آستین ورا بوسه داد چرخ

در قطع آن تو دامن كین بر كمر زدی



تو خود همان مهی كه به پیشانی حسین

با سنگ جور، نقشه ی شق القمر زدی



بر پیكر امام اممم با زبان تیغ

زخمی دهان نبسته كه زخمی دگر زدی



شاهی كه خاك مقدم او روح كیمیاست

بر نیزه ی سنان، سرش از بهر زر زدی






از كام خشك و چشم تر عترت رسول

تا حشر شعله در دل هر خشك و تر زدی



از روبهان چند، برانگیختی سپه

وانگه به حیله پنجه، با شیر نر زدی



زینب كه در سیر ز علی بود یادگار

او را به تازیانه ی هر بد سیر زدی





[1] فرهنگ شاعران زبان پارسي.